پارلاپارلا، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 4 روز سن داره

در من جوانه ای است که بی تاب رویش است

پارلای من بدرخش

مادرانگی هایم را باور کن بند دلم بـه من ، مـاه تـابـان  من تکیـه کـن به من هر چه شد، جان من، تکیه کن تو پشتت به کوهی است از جنس عشق بـه ایـن قلب  لـرزان  مـن  تکیـه کـن کبـوتـر شـو ،  از خسته  بـالـی نتـرس چـه بـاکت ؟  بـه ایـوان مـن تکیه کن چه ترسی ز خشکی است؟ گل کن فقط تـو گل کن ! بـه بـاران مـن تکیـه کـن گل مـن کجـا ؟ بـاد  و  طـوفـان کجا ؟ بـه گـرمـای دستـان مـن تکیـه کـن درخشـان تـریـن   امـتـداد   مـنـی تـو حـتـی بـه پـایـان من تکیـه کن ...
31 شهريور 1393

چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی

 "وقتی در آغوشت بگیرم در گوشت خواهم گفت که انصاف نبود سرازیر کردن این همه نگرانی و دلهره در جانم، تو که خوبی پس چرا آن همه تکان دادند روحم را عزیزکم؟" ولی نه ! آن لحظه که بوی بهشت از زیز گردنت پر شود در همه وجودم ، لشکر بکشد و همه سلولهایم را تسخیر کند ،  همه چیز از دلم پر خواهد کشید جز عشق تو. فردا قرار عاشقانه داریم...       ...
6 شهريور 1393
1